رحلت حضرت آیت الله بهجت
نویسنده: تارنما در 88/2/27:: 7:28 عصر
حضرت آیت الله بهجت به ملکوت اعلی پیوست
بسیار ناراحتم. فعلا نمی توانم بیشتر بنویسم...
انّا لله و انا الیه راجعون
حضرت آیت الله بهجت به ملکوت اعلی پیوست
بسیار ناراحتم. فعلا نمی توانم بیشتر بنویسم...
انّا لله و انا الیه راجعون
پنج شنبه هفده اردیبهشت 1388 است. به محلّ قرار نزدیک می شویم. دو اتومبیل، یکی سمند و دیگری پژو جی ال ایکس زودتر از ما رسیده اند. من و سه همکار دیگرم سوار پژو می شویم و به طرف تهران حرکت می کنیم. حدود بیست دقیقه تأخیر داریم. خواهر ها هم با سمند می آیند. هنوز چند کیلومتر بیشتر، از قم دور نشده ایم. به چند درخت توت می رسیم که در کنار جاده سایه ای گسترده اند. صبحانه را با طعم توت می خوریم. همزمان دلمان برای راننده ی سمند می سوزد که تنهاست!
در راه کتابهای خارجی و فارسی را که باید بخریم، چک می کنیم. به شدّت سرگرم بررسی کتابها شده ایم. چشم هایم خسته می شود و سر از لیست کتاب ها بر می دارم. ولی همکارم همچنان در حال تیک زدن به کتاب های جدید است. از بس مشغول است، وقتی وارد پارکینگ نمایشگاه می شویم، سرگیجه می گیرد. با یک قورت آبلیمو و یک دانه خرما، که راننده ی محترم در اختیارمان می گذارد، حالش را جا می آوریم.
وارد محوطه می شویم و رسما نمایشگاه، برای مان شروع می شود. بعد از این که نمایشگاه بین المللی کتاب به مصلّی منتقل شده، این دومین بار است که به آن سر می زنم. بار اوّل همان سالی بود که برای نخستین بار منتقل شده بود و من و همسر مهربان و فرزندم نوزادم سری چند ساعته به آن زده بودیم.
گویا نمایشگاه تغییر محسوسی نکرده است. انتظامات همچنان قسمت های نمایشگاه را نمی دانند. حتی محلّ کتابهای خارجی و حتی محلّ توزیع کارت خرید ویژه کتب خارجی را. چند ایستگاه « از من بپرس» سر راه است. با جواب ناقص آنها و هوشیاری خودمان، محلّ توزیع کارت را پیدا می کنیم.
محلّ کتابهای خارجی ـ بخصوص کتابهای ریالی عربی و لاتین همچنان در زیرزمین ضلع شرقی مصلّی است. ساختمانش هم هیچ تغییری نکرده است.ادامه مطلب...
شهرنشینی ذائقه ی زندگی مردم را دگرگون می کند. یک شهرنشین با رفیق روستایی اش، بسیار تفاوت دارد. و یک روستایی که مدّتی در شهر بوده، با فامیلش که در روستاست بسیار اختلاف دارد.
در شهر، مردم از خوراکی های سنّتی، مقوّی و طبیعی محروم اند. به جایش به فست فودها و راحت لقمه های شیمیایی و سرطان آور دل بسته اند.
شهرنشین ها، از لباس های زیبا و با حیای سنّتی هم محروم اند. در عوض مجبورند لباس های بدن نما و لوس مدرن را بپوشند. آن هم نه از فقر پول، که از فقر فرهنگ.
در شهر، مردم کمتر حوصله گُل گفتن و گل شنیدن دارند. گاهی با برادرها و خواهر هایشان هم قهر اند؛ و گاهی حتی با پدرشان، و حتی با خودشان.
مردم در شهر از هر لحاظ تغییر می کنند؛ حتی در نفس کشیدن و چرت زدن، و حتی در مریض شدن و مردن!
در شهر، اگر اشتباهی از کسی سر بزند، بجای کمک، سرزنش می کنندش. و اگر کسی گرفتار شود، بر گرفتاری اش می افزایند.
آری، در شهر، ذائقه ها تغییر می کند. ذائقه ی خوارک، ذائقه ی پوشاک، ذائقه ی رفتار و حتا ذائقه ی دین هم تغییر می کند!
این همه را گفتم فقط برای آن جمله ی آخر. دوباره تکرار می کنم: «در شهر حتی ذائقه ی دین هم تغییر می کند.» همین جا نوشته را تمام می کنم. چون می خواهم بیشتر درباره اش فکر کنم.
ادامه دارد....
شاید بعضی با شنیدن خبر حاشیه هایی که در سخنرانی رییس جمهور، محمود احمدی نژاد در ژنو اتفاق افتاد، گمان کنند که سخنرانی ایشان توهین به یک گروه یا مذهب یا ملّتی بوده، که چنین خشم برخی را بر انگیخته است؛ به گونه ای که سه مرتبه در آغاز و میان سخنرانی با مخالفت برخی مواجه شد.
ولی حقیقت این است که همیشه حرف حقّ مخالفانی داشته است. حتی ممکن است برخی به سخن حقّ اعتقاد داشته باشند ولی چون آنرا در تعارض با منافع خود می بینند، به مخالفت با آن بر می خیزند.
سخنان دکتر محمود احمدی نژاد، یکی از بارز ترین نمونه های سخن حق است. کدام وجدان بیداری می تواند انکار کند که صهیونیست ها از سرزمین های دیگر به فلسطین مهاجرت کرده اند و با اتکا به زر و زور قدرتهای سلطه طلب مثل امریکا، انگلیس، آلمان، فرانسه و ... مردم آن سرزمین را آواره کرده اند و به نسل کشی آشکاری دست زده اند؟
امّا تعجب این جاست که برخی دول، حاضر به شنیدن صدای ملّت ها نیستند و تنها به منافع زودگذار خود می اندیشند. دولت هایی که حتی صدای مخالفت ملّت های خود را هم نمی شنوند. طبیعی است که این دولتها با شنیدن سخن حقّ برآشفته می شوند؛ و طبیعی است که هر کاری بتوانند برای به هم زدن سخنرانی مخالفان خود انجام می دهند.
پس این اقدام ها نه به معنای ناحقّ بودن سخنان رییس جمهور کشور ایران و نه به معنای برحق بودن این جماعت است. بخصوص که نظام سلطه همیشه از حربه های سیاسی و تبلیغاتی برای جلوگیری از نشر حقایق بهره برده است. ایجاد جو روانی، خبر سازی، تحریک احساسات، استفاده از گروههای فریب خورده و خشونت طلب و ... راهکارهایی است که بیشترین اثر را برای نرساندن حقایق به گوش بشریت داشته است.
شباهت فراوانی که بین این ترفندها و اقدامات حق طلبانه ی طرفداران حقیقت وجود دارد، ضریب موفقیت آن را بالا هم می برد. به طور مثال، اگر یک خبرنگار عراقی از شدّت ظلمهایی که خود و خانواده و هم وطنانش متحمّل شده اند، به سوی رییس جمهور کشور متجاوز حمله می کند، بعید نیست که حمله کردن یک فریب خورده به رییس جمهور کشوری که به دنبال احقاق حقوق کشورهای مظلوم ـ از جمله حقوق کشور خودش ـ است، نزد عوام مانند مثال اول تلقی شود و آنرا حرکتی از سر ناراحتی و ظلم سخنران بخوانند.
سر تا سر تاریخ نمونه های فراوانی دارد که تلبیس حق و باطل، توانسته است جلو پیروزی حق را بگیرد و مانع سقوط باطل شود. خواننده ی گرامی با مراجعه به وقایع تاریخی جهان، نمونه هایی از آن را خواهد یافت.
حال سؤال اینجاست که آیا در چنین شرایطی سکوت از بیان حقیقت و سخن گفتن از کلّیّات و نشانه نگرفتن سخن به سوی دشمنان واقعی بشریت و نگه داشتن جو آرام حاکم بر رسانه ها بهتر است یا به هم زدن این آرامش برای ایجاد آرامشی دیگر؟
بی شک، دومی، هزینه های فراوانی دارد. مورد اتهام واقع شدن، ایجاد جو کاذب، فعال شدن حرکتهای پوپولیستی و مظلوم نمایانه، ریاکارانه خواندن حرکت و جنبش، و.... همه، هزینه هایی است سنگین که بر بیان حقّ مترتب است. ولی نتیجه ای که به دست می آید، قطعا ارزشمند تر خواهد بود.
وقتی دشمن، حاضر است برای ایجاد فرهنگ پذیرش هژمونی سلطه بین عوام در سراسر جهان، همه ی سرمایه ی مادی، هنری، علمی، سیاسی و نظامی خود را هزینه کند، ما نباید برای شکستن این هژمونی و ایجاد هژمونی عدالت و حقیقت، از هیچ حرکتی دست بر داریم. تحمّل افترا و ناسزا و توهین از طرف سیاستمداران کشورهای سلطه طلب، و حرکت های توهین آمیز گروهی نادان که جای خود دارد.
نکته دیگر این که همایش ها و نشست های جهانی جای تقسیم تعارف و خوش و بش کردن نیست. این کارها را می توان در جای دیگر هم انجام داد. در این گونه نشستها، بخصوص نشستهای تخصصی مثل همین نشست ضد نژاد پرستی ژنو، باید جو به گونه ای باشد که افراد، بتوانند سخن و دیدگاه خود را بیان کنند. نقدهای منصفانه، مناظره های علمی و تضارب آرا قطعا ثمربخش تر از بی احترامی به مخالف است.
این نکته، قطعا از دید سیاسیون جهانی مخفی نمانده است؛ ولی چیزی که باعث فاصله بین نشست ها و ایده آل ها می شود، لابی ها و پشت پرده های قضیه است که مانع از ایجاد چنین جوی می شود. نظام سلطه می خواهد فقط سخن خودش به گوشها برسد و سخن مخالف، حتی به گوشها هم نرسد، چه رسد به مغزها. تهدید کشورهای میزبان، تحریم نشست، منع از حضور کشورهای هم پیمان و... شواهدی صادق بر این مدّعا هستند.
و در پایان، باید بگویم که اگرچه توهین به رییس جمهور کشورمان ناراحت کننده بود، ولی خورسندی از این است که حرکت مذکور، جوششی بود که باعث رو شدن کف ها و بی ارزشی ها و پایدار ماندن آب زلال حقایق می شود. « و سیل کفی بر روی خود حمل می کند...و خداوند حق و باطل را چنین مثل می زند. اما کف، بیرون افتاده، از بین می رود. ولی آن چه به مردم سود می رساند (آب خالص) در زمین (پایدار) می ماند.» قرآن کریم، سوره رعد، آیه 17
الگو را باید از بالا اصلاح کرد. حتی در خرده ریزها…
————————
پ.ن:
1. تصور کنید دست کم با 200 مشتری در روز، چه مقدار از این کاغذهای مرغوب، هدر می رود؟ و چه تعداد درخت قطع می شود؟ و چقدر هوا آلوده می شود؟ و شکم چند نفر گرسنه می ماند؟ و…
2. دوستی می گفت: بانک ها این کاغذها را بازیافت می کنند. پس اسرافی در کار نیست. جوابش با شما!
3. دوستانی که ساکن کاشان هستند، می توانند یکی یکی یا چند تا چند تا سراغ مسؤولین این شعبه بروند و استفسار کنند. مطمئن باشند جواب می گیرند! (قل إنّما أعظکم بواحدة أن تقوموا لله مثنی و فرادی)
چندی است که یک شهروند عزیز، بازی اعترافات سبز را به راه انداخته اند. از باب وظیفه ای که به طبیعت اطرافم دارم، هم بازی این دوست می شوم:
امّا برخی خرابکاری های محیط زیستانه! ی من که کوچکهای بزرگی هم هستند:
1. وقتی حمام می روم، آب زیاد مصرف می کنم. عادت کرده ام دوش را زیاد باز بگذارم. البته مقداری از مشکل به سیستم نامتعادل لوله کشی و ساخت بنا بر می گردد. ولی من هم بی تقصیر نیستم.
2. گاهی که از یک برنامه تلویزیون خوشم می آید و آن را همراه با تکرارش می بینم. در بخش اخبار هم نا منظم هستم و گاهی بیش از دو بخش خبری را مشاهده می کنم. نمی دانم برای هر ساعت تماشای تلویزیون چقدر از منابع فصیلی هدر می رود و چقدر هوا آلوده می شود!
3. بسیار اتفاق افتاده که وقتی برای مدّت طولانی ـ مثلا نیم ساعت ـ از اتاقم خارج می شوم، لامپ را خاموش نمی کنم.
4. به ندرت، از کنار گیاهان حاشیه خیابان که رد می شوم، جوانه های تازه ی آن را می چینم و مدّتی به رسم عادت، در دستم می گیرم و لذّت می برم. (چه کار خود پسندانه و بدی!)
5. گاهی سبزی خوردن بیش از مقدار نیاز خانواده محترم خریداری می کنم که مقداری از آن دور ریخته می شود. جناب نان هم گاهی با من این مشکل را دارد!
6. …
همین جا از جناب محیط زیست به شدّت معذرت می خواهم و تلاش می کنم این قبیل آزارها را به مرور کمرنگ تر نمایم. به امید روزهای سفید و سبز
امّا خدمتهای کوچکی که در حقّ محیط زیستم انجام داده ام:
1. به شدّت به تفکیک زباله ـ بخصوص کاغذ و مواد پلاستیکی ـ پایبندم. خانواده محترم را هم مجبور به همکاری نموده ام؛ اگر چه گاهی توقعاتم از حوصله ی ایشان خارج است.
2. سال هاست که در حفظ و استفاده صحیح از کاغذ، اهتمام ویژه دارم. به حدّی که تبدیل به عادت شده است. از حضرت امام خمینی (ره) به خاطر درسی که در این زمینه به بنده دادند کمال تشکر را دارم و برای شادی روحشان دعا می کنم. (1)
3. تمام لامپهای خانه را کم مصرف کرده ام. و البته این قضیه ربطی به لامپ های یارانه ای دولت محترم ندارد. چون قبل از دولت، این طرح در خانه ما اجرایی شده است.
4. اگر چه ترک عادت سخت است ولی سعی کرده ام مسافت های نزدیک را با وسیله ی نقلیه ام نروم تا هم در مصرف سوخت صرفه جویی کرده باشم، هم در پاکسازی محیط زیست کمک کرده باشم و هم این تن لش را به کار گرفته باشم!
5. تلاش می کنم از آب باقی مانده ظرفشویی یا حمام ـ که عاری از مواد شوینده است ـ گلدان ها را آبیاری کنم. باز تا حدودی موفق بوده ام.
6. زمستان پارسال، با الگو پذیری از یک دوست، در حیاط، اطراف درها و پنجره ها را با نایلون و چوب عایق بندی کردم تا هم جلو سرمای شدید را بگیرم و هم از مصرف گاز بکاهم. فرق دما در دو طرف نایلونها، بیش از 5 درجه سانتیگراد بود. شعله ی بخاری ها هم از پارسال کمتر بود.
امیدوارم در خدمت رسانی به محیط زیست محترم، هر روز موفق تر باشیم.
همین جا جنابان نمک، مرتضی، آهستان، دودینگ هاوس، مهندس فخری و دیگر دوستان را دعوت به مشارکت در این بازی وبلاگی می کنم.
——————————–
1. می گویند حضرت امام (ره) در صرفه جویی کاغذ بسیار اهتمام داشتند. به گونه ای که از کناره های سفید روزنامه ها هم نمی گذشتند. برخی از اشعار ایشان را بعد از وفاتشان در همین کناره های روزنامه ها یافته اند. چند سال پیش وقتی این را شنیدم متأثر شدم و تصمیم گرفتم که تا می توانم این نکته را رعایت کنم.
این دو تصویر(+ و +) را ببینید! منکر علل طبیعی و توجیهات علمی نیستم. ولی چرا باید در چنین زمانی و چنین شرایطی این گونه باران ببارد و سیلی به راه اندازد و جان و مال چند نفر را بگیرد؟! بعد هم انگار نه انگار که سیلی بوده و بارندگی و تخریبی.
و همه چیز به شکل سابقش برگردد. فقط مقداری گل و لای و شاخه های نی باقی بماند که در مدت یکی دو روز جمع آوری می شود.
گویا قرار بوده اجل برخی به این شکل رقم بخورد و برخی دیگر درس عبرت بگیرند و خلاص. مقدر است که دو نفر اتومبیلشان خراب شود و هر چه تلاش کنند به راه نیفتد. بناچار به دنبال تعمیرکار بروند و هر دو به همراه تعمیرکار در حالی که سخت مشغول تعمیر اتومبیل هستند، در بین آب بی رحم سیل و گل و لای جانشان را ببازند.
و قرار است آقایی در یک لحظه به ذهنش برسد که از مسیر رودخانه زودتر به محل کارش می رسد. غافل از اینکه قرار است اجل در همین رودخانه جانش را بستاند.
اینها همه، درس است. درس این که (أینما تکونوا یدرککم الموت و لو کنتم فی بروج مشیّدة) (1) اجل اگر بخواهد، می رسد؛ هر جایی که باشیم و مشغول هر کاری که باشیم.
آیا تا کنون به این فکر کرده ایم که ممکن است تنها پس از یک دقیقه دیگر، در این دنیا نباشیم؟!
————————-
1. سوره نساء، آیه 78
اصولگرا یعنی کسی که رسالت خود را در حفظ اصول جهان بینی پذیرفته شده اش می یابد. پس مهمترین کار یک اصولگرا، شناخت و تبیین اصول و دفاع منطقی از آن است. در مقابل، اصلاح طلب، کسی است که رسالت اصلی خود را اصلاح نافرمی ها و کژی ها می داند. یعنی به شناخت مشکلات و نواقص و نقایص جامعه ای که در آن زندگی می کند و یا حتی ایدئولوژی ای که معتقد به آن است، می پردازد و تلاش می کند آنرا اصلاح نماید.
در تفکر اصولگرایی فرد می کوشد ابتدا مبانی و اصول فکری خود و دیگران را تبیین و تصحیح نماید و سپس به شاخه و برگها برسد و آن را تحلیل و توصیف نماید. و با این دستاورد، توصیه ها و گزاره های انشایی و قانونی بسازد و احیانا اشتباهات و مشکلات را برطرف سازد. ولی در تفکر اصلاح طلبی، فرد می کوشد مسائلی را که به نظرش ناسازگار، نامناسب، متورم، و نافرم است، شناسایی کرده، آن را بیان کند و از این طریق، مبانی فکری خود را تصحیح و تکمیل نماید.
مثلا یک اصولگرا در توجیه و تبیین ناعدالتی موجود در جامعه، ابتدا اصول زیربنایی عدالت را تبیین می کند و مبادی تصوری و تصدیقی بحث را کاملا شفاف می کند و در پی آن، به جستجوی علل ناخوانی هست ها با بایدها و به ریشه یابی انحراف شاخه ها از اصول می پردازد. ولی یک اصلاح طلب، ابتدا به انحرافها و نافرمی ها اشاره می کند و آنها را در شرایط اجتماعی موجود، خوب تبیین می کند و می کوشد علّتهای آن را بیابد سپس با توجه به آنچه هست و آنچه باید باشد، اصول و معیارها را تبیین و روشن می کند.
نقد روش تفکر اصولگرایی:
روش مذکور از این جهت برتری دارد که از اصل به فرع و از ریشه به اصل می رسد و این روند، کاملا با روش بحث منطقی و فکر بشر سازگار است و انسانها، با این طریق تفکر، کاملا مأنوس هستند. با توجه به اینکه ابتدا تمام مقدمات، مبادی تصوری و تصدیقی، به خوبی تبیین و تحلیل می شود، احتمال خطا در تبیین واقع، بسیار کم می شود. ولی مشکل عمده آن، در این است که اگر در شناخت و تحلیل ریشه ها اشتباهی صورت گرفت، از این اشتباه، فروع بسیاری ضربه می خورند و چه بسا از یک مقدمه اشتباه، گزاره های نادرست فراوانی تولید شود. اشکال دیگر این نوع تفکر این است که گاه در تعریف مبادی تصوری، تمام ثوابت و متغیرها دیده نمی شود و برخی از قلم می افتد. بخصوص وقتی که در تعریف و تبیین یک مبدأ تصوری، به داشته های ذهنی اکتفا شود و امور واقعی مدّ نظر گرفته نشود.
نقد روش تفکر اصلاح طلبی:
این روش، اگرچه دو اشکال تفکر قبلی را یا ندارد و یا کمتر دارد، امّا مشکل عمده اش این است که تشخیص امور نافرم و ناموزون بدون داشتن معیار صحیح قبلی، گاه بسیار عوامانه می شود و اموری را که بسیار معتدل و صحیح هستند، ناصحیح می پندارد. و چون قرار است با این داشته ها، معیار و اصل بسازیم، گاه تعاریف جامع و مانع نمی شود و مصادیقی در یک تعریف داخل می شود که ممکن است اصلا جزو آن معنا نباشند. همچنین ممکن است به مصادیقی از آن اصل اجحاف شده، داخل آن به شمار نیاید.
یک اشکال دیگر این روش فکر آن است که برای شناخت مصادیق عینی یک امر کلّی، باید قبلا تعریفی ـ حتی اجمالی و مبهم ـ در ذهن شخص باشد و با معیار و خط کشی آن تعریف، به شناخت مصداقها بپردازد و سپس آن امر کلّی را بنا نماید. این خود، به منزله ی یک دور فلسفی و تحصیل حاصل است. اگر چه خود آن نیست. یعنی اولا برخی امور آنقدر واضح اند که نیازی به بررسی مصادیق ندارند و فرد می تواند از داشته های فطری و طبیعی خود آن را تعریف نماید و مصادیق با آن سنجیده می شوند. و ثانیا تعریف دقیق بعد از احصای مصادیق، متأثر از تعریف اجمالی سابق است و این هم یک نوع نقص به شمار می آید و در حقیقت، این همان روش اصولگرایی است که به شکل ناقص انجام شده است.
با توجه به آنچه گفتیم، می توان به برتری روش اصولگرایی بر اصلاح طلبی و فرع بودن اصلاح بر شناخت اصول پی برد. همچنین به نقص و احتمال خطای فاحش اصولگرایی بدون داشتن شمّ اصلاح طلبی. در حقیقت، اصولگرای موفق کسی است که هدف دومی هم داشته باشد و آن «اصلاح» است. و اصلاح طلب موفق کسی است که در مرحله قبل، اصول را خوب شناخته باشد و آنالیز کرده باشد. چه برای خود و چه برای کسانی که می خواهد با خود همراهشان کند.
اکنون نظری بیندازیم به واژه هایی که امروزه و یا حتی از گذشته در جامعه سیاسی ما باب شده اند و افراد به دنبال تحقق آن در جامعه می باشند، تا روشن شود اصولگرایان و اصلاح طلبان تا چه اندازه در تعریف این واژه ها و شناخت میزان گژی و تأسیس راه هایی برای رفع آن موفق بوده اند. واژه هایی از قبیل: «عدالت»، «آزادی های فردی»، «جامعه مدنی»، «حقّ نقد منصفانه»، «پیشرفت»، «توسعه سیاسی»، «معنویت»، «اخلاق»، «دشمن» و...