سفارش تبلیغ
صبا ویژن

برای اسماعیل

نویسنده: تارنما در 88/4/6:: 9:53 عصر
اسماعیل پسر خوبی بود. با ادب بود. خوش رفتار بود. مؤمن بود. اسماعیل را کم می شناختم. بیشتر با واسطه ی دو برادر دیگرش که دوستم هستند. اسماعیل را کم می شناختم. ولی می شناختم!

اسماعیل بچه مسجدی بود! بیشتر وقت هایی که به مسجد محلّ شان می رفتم، می دیدمش. در مراسم فرهنگی ـ مذهبی هم شرکت می کرد. عزاداری امام حسین، زیارت آل یاسین عصرهای جمعه، مراسم دیگر... به مسائل شرعی پایبند بود. شوخ هم بود. به برادر طلبه اش تکّه می انداخت. به من هم! دوستش داشتم.

اسماعیل برادر شهید بود. و برادر دو طلبه. دو طلبه ی با ادب و درس خوان. و خودش هم درسخوان بود؛ دانشگاه قم قبول شده بود. ما خوشحال بودیم. دو برادر دیگرش هم. جمعشان جمع بود.

هنوز یک ترم نشده بود که سرطان گرفت. همه اش از یک زخم کوچک در زانوی پایش شروع شد. چیزی نبود. ولی چیزی شد! درس را رها کرد و برای درمان رفت! ... اسماعیل خوب شده بود. عید نوروز امسال که به شهرستان رفته بودم، در مسجد دیدمش. جوان بود؛ شاداب بود. موی سرش ریخته بود و کم پشت شده بود. شیمی درمانی کرده بود. ولی ظاهرش خوب بود.

گفت خوبم. گفتم این که نشد! اصل حالت چطور است؟ گفت بهترم. برادرش هم می گفت دارد بهتر می شود. الحمد لله

پزشکان گفته بودند معلوم نیست به این زودی ها خوب بشود. ولی خیلی امید هست! برای زیارت، به قم آمده بود. داشت خوب می شد. با دوستش آمده بود. و شاید برای اینکه کارهایش را برای ترم آینده دانشگاه انجام دهد!

اسماعیل رفت. داشت زیارت می خواند. داخل حرم. همانجا تمام کرد. و شروعی دوباره. من ناراحت بودم. و هستم. بقیه ی دوستان هم.

مرگ چقدر به ما نزدیک است!

امروز تشییع جنازه اش بود. همان جا، داخل حرم. بسیاری از دوستان آمده بودند. با ذکر یا حسین و یا زهرا طوافش دادیم. با ذکر «لا اله الا الله» تشییعش کردیم. برایش نماز خواندیم. روضه هم خواندیم و گریستیم. و فرستادیمش رفت. بردندش شهرستان برای مراسم به خاک سپاری. او هم رفت. رفت برای زندگی دوباره. خوب شده بود!

پدرش هم آمده بود. دومین اسماعیلش هم قربانی شد. امتحان خداست. مرگ چقدر به ما نزدیک است!


انگار نه انگار

نویسنده: تارنما در 88/1/16:: 12:31 صبح

این دو تصویر(+ و +) را ببینید! منکر علل طبیعی و توجیهات علمی نیستم. ولی چرا باید در چنین زمانی و چنین شرایطی این گونه باران ببارد و سیلی به راه اندازد و جان و مال چند نفر را بگیرد؟! بعد هم انگار نه انگار که سیلی بوده و بارندگی و تخریبی.
و همه چیز به شکل سابقش برگردد. فقط مقداری گل و لای و شاخه های نی باقی بماند که در مدت یکی دو روز جمع آوری می شود.
گویا قرار بوده اجل برخی به این شکل رقم بخورد و برخی دیگر درس عبرت بگیرند و خلاص. مقدر است که دو نفر اتومبیلشان خراب شود و هر چه تلاش کنند به راه نیفتد. بناچار به دنبال تعمیرکار بروند و هر دو به همراه تعمیرکار در حالی که سخت مشغول تعمیر اتومبیل هستند، در بین آب بی رحم سیل و گل و لای جانشان را ببازند.
و قرار است آقایی در یک لحظه به ذهنش برسد که از مسیر رودخانه زودتر به محل کارش می رسد. غافل از اینکه قرار است اجل در همین رودخانه جانش را بستاند.
اینها همه، درس است. درس این که (أینما تکونوا یدرککم الموت و لو کنتم فی بروج مشیّدة) (1) اجل اگر بخواهد، می رسد؛ هر جایی که باشیم و مشغول هر کاری که باشیم.
آیا تا کنون به این فکر کرده ایم که ممکن است تنها پس از یک دقیقه دیگر، در این دنیا نباشیم؟!

————————-
1. سوره نساء، آیه 78




بازدید امروز: 9 ، بازدید دیروز: 29 ، کل بازدیدها: 312252
پوسته‌ی وبلاگ بوسیله Aviva Web Directory ترجمه به پارسی بلاگ تیم پارسی بلاگ