سفارش تبلیغ
صبا ویژن

فاجعه غزه، تکرار تاریخ، تکرار حماقت ها

نویسنده: تارنما در 87/10/12:: 12:52 صبح

همیشه شنیده بودم تاریخ تکرار می شود. همیشه توطئه هایی را که تاریخ از هزاران سال پیش در سینه اش سپرده، دیده ام. ولی واقعا دیدن تکرار حماقتهایی که در تاریخ ثبت شده و اکنون پیر و جوان ما به آن می خندند، شگفت آور است!

بگذارید یک قطعه از تاریخ اسلام را برایتان بگویم:

وقتی پیامبر اسلام ـ صلّی الله علیه و آله ـ در مدینه ساکن شدند و به تحکیم زیرساختهای آن شهر ـ مثل ساختن مسجد و ... ـ اقدام نمودند، همه ی مسلمانان خالصانه به ایشان کمک کردند. و البته هنوز عرق اعرابیت و جاهلیت در دل برخی زنده بود. برخی هنگام کمک کردن کوتاهی می کردند و برخی از وجود بردگان آزاد شده ای چون عمار یاسر ـ سلام الله علیه ـ سوء استفاده کرده، کارهای سنگین را به دوش آنها می انداختند. و این بزرگواران هم بی منّت، سختی این کار را به دوش می کشیدند. در یکی از روزها، این سوء استفاده بر عمار سنگین آمد. خدمت رسول الله ـ صلّی الله علیه و آله ـ رفت و عرضه  داشت: «یا رسول الله، بعضی از اینها کارهای سنگین را به دوش من می سپارند و نزدیک است مرا بکشند.» اینجا بود که ایشان آن جمله ی تاریخی را در جواب عمار فرمود: « یا عمّار! تقتلک الفئة الباغیة» ای عمار! اینها تو را نمی کشند. در آینده گروه طغیانگر تو را خواهند کشت...

سالها گذشت و جنگ صفّین شدّت گرفت. عمار یاسر، در زمره ی پیروان امیرالمؤمنین علی ـ علیه السلام ـ بود و فرماندهی قسمتی از لشکر را به عهده داشت. در همین جنگ، ایشان کشته شد. وقتی خبر به لشکر معاویه رسید، خیلی ها یاد آن جمله ی پیامبر افتادند و متزلزل شدند و گفتند: اگر ما عمار را کشتیم، پس طبق فرمایش رسول الله ما طغیانگر و باطلیم.

اینجا توطئه ی عمرو عاص مثل همیشه کارساز شد و با یک جمله، حماقت طرفداران معاویه را ثابت کرد: « اگر علی عمار را به جنگ نمی آورد، قطعا کشته نمی شد. پس علی قاتل عمار است!» و این شد که آن قوم متزلزل ـ که از قضا برخی، از اصحاب پیامبر هم بودند ـ دوباره به کار خود امیدوار شدند و به جنگ با جانشین برحق رسول خدا استوارتر.

حال شما این واقعه را با جنگ اخیر فلسطین و کشتار بی رحمانه ی رژیم صهیونیست به غزه مقایسه کنید. این رژیم سفاک، در زمانی که هنوز آتش بس با حماس تمام نشده بود، بارها حریم غزه را شکست. بارها به آنجا حمله کرد. چندین نفر از اهل غزه را کشت و به هیچ وجه به آتش بس پایبند نماند. محاصره ی کامل غزه هم که جای خود دارد. تا این زمان، حماس از هر گونه حمله به سرزمینهای اشغالی چشم پوشید و در حد ضرورت از خود دفاع کرد. با پایان آتش بس، حماس اعلام کرد که به دلیل محاصره غزه و حمله ی رسمی رژیم صهیونیست به این منطقه، ادامه ی آتش بس هیچ معنایی ندارد. و البته حق با حماس بود. اینجا بود که جنگ رسمی شروع شد. یک طرف رژیم تا دندان مسلّح صهیونیست بود که با آنچه داشت وارد کارزار شد و طرف دیگر، حماس و مردم مظلوم فلسطین و غزه، که کمترین امکانات دفاعی و نظامی را دارند و دل به تعدادی موشک دست ساز خوش کرده اند که حتی قادر به تخریب یک ساختمان هم نیست و تنها فایده ی آن، ایجاد رعب و وحشت در سرزمینهای اشغالی است.

بر اثر این فاجعه، نه تنها صدای مردم آزاده ی جهان و فطرتهای پاک در آمد، که مردم کشور ما و دولتمردان ما هم ـ به عنوان نماینده و بخشی از همین مردم ـ از فلسطینیان حمایت کردند و هم زمان، حرکتهای خود جوش دانشجویی و دیگر اقشار کشور آغاز شد.

در اینجا بود که عده ی معدودی از هموطنان دلسوز! ما به تحلیل های جالبی رسیدند. طبق تحلیل ـ و فهم آنها ـ حماس چون ادامه ی آتش بس را نپذیرفت، ( و تن به ذلّتی نداد که نهایتش نابودی کامل فلسطین است) مقصر اصلی حمله اسرائیل به غزه است و خون کشته شدگان و مجروحین این تهاجم، بر عهده ی حماس است. البته تنها تقصیر حماس، رد ادامه آتش بس نیست. که آنها با وحشیانه ترین شکل، به مردم خوب و گلابی! اسرائیلی حمله کرده! و دد منشانه! آنها را ترسانده اند. پس حماس باید از بین برود. لذا هیچ وجهی ندارد که ما از حماس و از مردم فلسطین حمایت کنیم. بگذاریم آنها چوب بی تدبیری خودشان را بخورند! بگذاریم آنها بمیرند تا دیگر به حماس تروریست! رأی ندهند! تازه، مگر مملکت ما کم مشکل دارد که به فکر عده ای بیگانه! افتاده ایم. مگر در مملکت ما کم انسان بر اثر تصادف و سیل و زلزله و هزار کوفت و زهر ماری دیگر کشته نمی شود که به فکر عده ی معدودی (یک و نیم میلیون نفر) غریبه هستیم؟!!! ما باید چند میلیون دلاری! که به فلسطین و لبنان کمک کرده ایم تا در سواحل این کشورها خوش بگذرانند را به همین هموطنان بیچاره خودمان اختصاص دهیم! تازه، سرزمین فلسطین الان دیگر مال اسرائیلی های ناز و بلبل! است. آنها اگر چه به زور وارد این سرزمین شده اند ولی دیگر آب و نان آنجا را خورده اند و این سرزمین دیگر مال آنهاست!!!

حماقت بار بودن این تفکر، از روز روشنتر است. اگر ما این تحلیل را از یک عده  یهودی یا مسیحی صهیونیست می شنیدیم، برایمان قابل درک تر بود تا از یک عده هموطن مسلمان! واقعا جالب است. حماس از مردمش دفاع می کند و چون اسرائیل زورش بیشتر است، مقصر کشتار اسرائیل، حماس است. (علی چون عمار را به جنگ آورد، قاتل اوست!)

و چند سؤال: کسی سندی بر این چند میلیون دلار ادعایی دارد؟ (می دانید که اصل در این دنیا مجازی دروغ بودن اخبار و شایعات است. مگر اینکه راستش ثابت شود! و البته نه با سندهای ساختگی فوتوشاپ و نرم افزارهای مربوطه که احیانا غلط املایی هم دارند!) چه کسی می تواند برای ما یک کشور یا حکومت در طول تاریخ نام ببرد که قائل به حقّ سرزمین نباشد؟ کدام انسان منصفی پیدا می شود که به عده ای تجاوزگر و مزدور حق سکونت در سرزمین دیگران را بدهد. (مزدورانی که بدون رضایت یک ملّت وارد کشورشان شده، آنها را به زور از آنجا اخراج می کنند) کدام دلیل شرعی مرزهای جغرافیایی را مانع دلسوزی و حمایت و جهاد به نفع عده ای مسلمان که در حال نابودی اند، می داند؟ کدام فطرت پاکی اجازه کشتن بی دلیل زنان و کودکان را می دهد ( آن هم به جرم سکونت در سرزمین آباء و اجدادیشان و به بهانه ی نابودی تروریسم ادعایی!)

 کیست که نپذیرد، ابومازن (همان محمود عباس)و قماشش انسانهایی دو رو، ترسو و محافظه کار نیستند؟ کدام موافقتنامه ای که یک طرفش جناب ابومازن بوده، به نفع فلسطینیان تمام شده است؟ کدام مسلمانی است که با دیدن حسنی مبارک، یاد فرعون نیفتد؟ کدام شیعه ای است که با دیدن کشتار غزه، یاد کربلا نیفتد؟ کدام انسان آزاده ای است که با دیدن کشتار کودکان اشک نریزد؟ کدام انسان بی طرفی است که از رژیم گرگ صفت اسرائیل حمایت کند؟

راستی می دانید که مردم بسیاری از کشورهای اسلامی و غیر اسلامی در امریکا و اروپا و آسیا و افریقا و حتی خود ایالات متحده، تا کنون تظاهرات فراوانی در حمایت از حماس به راه انداخته اند؟

 


ماه دود

نویسنده: تارنما در 87/10/9:: 10:15 عصر

ماه نو شده است. ولی این دفعه رنگ دیگری دارد. رنگ عشق؛ سیاه و سرخ را می گویم. صدای کاروان را می شنوی که مرگ همراه آنهاست؟ جالب اینکه کاروانیان هنوز زنده اند.

صدایی که از هزار و چهارصد سال پیش آغاز شده، تا کنون ادامه دارد. صدای حسین ـ علیه السلام ـ این بار نه از نینوا، که از غزه به گوش می رسد.این صدای یتیمان حسین است که از مظلوم ترین نقطه ی دنیا، جایی در انتهای خاور میانه شنیده می شود. صدا همچنان بوی دود و خون می دهد. بوی جگرهای کباب شده و اصغرهای گلو بریده.

یزید زمان همچنان زنده است و این بار به جای کوفه از «تلمود» سر برآورده است. بجای رژیم اموی، رژیم صهیونیست لشکر جمع می کند؛ علیه کسانی که حتی حقّ آب و نان شان هم به رسمیت شناخته نشده است.

آری؛ کربلا سرزمینی است به وسعت همه ی جهان و عاشورا روزی است که هنوز در چاشتگاه آنیم.

راستی، حقوق دانان جهان، «بشر» را چگونه تعریف می کنند که شامل شهروندان تکه ای از خاور میانه نمی شود؟ چگونه آن را تفسیر می کنند که گاهی غزه، گاه عراق و گاهی افغانستان و قفقاز را در بر نمی گیرد؟

این سؤالی است که هنوز فکر خیلی از انسانهای متمدّن را آزار نمی دهد!


مرز دین و خرافات

نویسنده: تارنما در 87/10/6:: 1:35 صبح

سنت های غلط را معمولا در هر جامعه ای می توان یافت. مقابله با این سنت ها بخصوص که با خرافات و امور ماوراء ماده پیوند خورده باشد، کاری بس سخت و زمان بر است. کار وقتی سخت تر می شود که این سنت ها آمیخته با دین و اعتقاد مردم شوند و مدّتها در مقابل آن موضع گیری نشده باشد. یا اگر هم تقابلی بوده، به شدّت سرکوب شده باشد.

نکته ی قابل توجه در این موارد این است که دین ـ که باید با عقلانیت و استدلال ثابت شده باشد تا ارزشمند باشد ـ در بسیاری موارد از روی تقلید است و کم پیش می آید که تعقل و تفکر قابل قبولی در پس آن باشد. البته محرّکهای دینداری، برای معذوریت و ارزش دادن حدّ اقلی به آن کافی است. ولی این اوج کمال انسانی نیست که پیامبران و اولیاء دین برای آن آمده اند.

در کنار این دین تقلیدی، به راحتی علفهای هرزه ی خرافی رشد می کنند و مصونیتی برای سالم ماندن دین از این خرافات باقی نمی ماند. حتی در بسیاری موارد، خرافات و سنتهای خودساخته ـ که غالبا منشأ آن جهالت یا نفسانیت است ـ با گزاره های ادیان تعارض کرده، آن را مغلوب می سازد. نویسنده ی این سطور بارها با عوام و حتی قشر تحصیل کرده ای برخود کرده است که به شدّت گرفتار این غبار مشتبه شده اند و نتوانسته اند از آن خارج شوند.

با این وصف، تصور کنید در مواردی علم بشری پیشرفت کند و باطل بودن این سنتها و خرافات را به اثبات برساند. در این صورت، فقط پوست خرافات کنده نمی شود و گوشت دین هم به همراه این پوست، شقه خواهد شد.

سالها پیش که با مباحث ابتدایی علم کلام (همان عقاید) سر و کلّه می زدم، این فکر بازیچه ام شده بود که کاش در همه ی شهرها و روستاها ـ و در همه جای دنیا ـ کلاس عقاید برپا می شد و بدون تعصّب و با آزادی کامل ـ همانگونه که ما ـ درباره ی صحّت و سقم ادیان و عقاید مرتبط با آن بحث و نظر به راه می افتاد. در این صورت، مطمئن بودیم آن کسانی که دیندار می شوند، نه از روی عادت و تقلید و نه از ترس رسوا شدن، که با ایمان کامل، به دین گرویده اند و آنان که دینی را نمی پذیرند، نه از روی تعصّب و جهالت و نه تحت تأثیر زرق و برق الحاد، که از تفکّر به این جا رسیده اند.

نکته ی دیگر این که گاهی با مدافعین دین برخورد می کنیم که بجای استدلالهای علمی و قانع کننده به افراد، وجود هر گونه شبهه و شکی را از ایادی استکبار جهانی دانسته، محکومش کرده، و حکم تیرباران این فکر را صادر می کنند. به گونه ای که فرد به جای ایمان به دین، شبهه ناک تر باز می گردد. یاد آن رمان کمال السّیّد افتادم و روحانی سالخورده ای که جوانکی را فقط به جرم اینکه عاشق دخترکی باوقار شده بود، از مسجد بیرون کرد و آفرین می گویم به آن روحانی جوان که با متانت، ساعات متوالی سخنانش را شنید و در نهایت راه را نشانش داد.

و یاد آن سربازی که میگفت، سر کلاس عقاید، وقتی از روحانی سؤالی نمودم (سؤالی که جوابش برای هر طلبه ی تازه واردی ساده می نمود) مرا به همدستی با اسرائیل و امریکا متهم نمود و البته روحانی دیگری که بعدها آمده بود و از حسن خلق و صبرش، آن سرباز، بجای فرار از دین، نماز جماعتش ترک نمی شد.

این نوشته اگرچه در آستانه ی محرم و ایام تبلیغی دوستانم است، ضروری می نماید. لغزشها و اشتباههای متلبّسین به دین هم نباید به حساب دین گذارده شود. همانگونه که اشتباه یک فوق متخصص جراحی در یک یا چند مورد نباید به حساب علم پزشکی گذاشته شود. و بد از آب در آمدن یکی دو ساختمان مهندسی شده، به حساب علم مهندسی.

و در پایان اینکه این نوع تعصبها و بد انگاری ها، مخصوص طبقه ی دیندار نیست و در طبقه ی غیر معتقد به مراتب پر رنگ تر دیده می شود. فرق اساسی در اینجاست که مدّعیان دین که ادّعای آزاد اندیشی دارند، نباید رفتار غلط آن گروه راه گم کرده را تکرار کنند.

تا بعد!


یلدای من

نویسنده: تارنما در 87/10/1:: 12:55 صبح

هنوز شب یلدا نشده است. فرزندت بیمار است و او را به مطب می بری. خانم منشی می گوید باید یک ساعت و نیم منتظر شوید. یک حساب سر انگشتی می کنی و می بینی تا نیم ساعت بعد از اذان مغرب طول می کشد. شب یلداست. ولی اشکال ندارد. به کلاست هم می رسی که یک ساعت بعد از اذان است.
زن و فرزندت را می گذاری و برای مطالعه به خانه بر می گردی. بعد از یک و نیم ساعت به مطب می روی. منشی می گوید باید نیم ساعت دیگر معطل شوید. تمام برنامه ات به هم می خورد. با کلاست چه می کنی؟..
دکتر سِرُم نوشته است. می گوید: «باید همین الآن بروی داروخانه و نسخه را تهیه کنی و بیایی تا توضیحات بیشتر بدهم.»
می گویی: « کلاس دارم.»
_: نمی شود. حال کودک مساعد نیست. همین امشب باید سرم بزند.
_: آخر بیش از دو ساعت معطل شده ایم. به کلاسم نمی رسم. اگر می شود...
_: نمی شود. زوری است. باید همین الآن بروی داروخانه!
تا خود داروخانه می دوی.آنجا هم پانزده دقیقه ای طول می کشد. تا حالا نصف کلاس رفته است. داروفروش هم که تازه وارد است. با همکارانش کلّی مشورت می کند تا بفهمد دکتر چه داروهایی نوشته است و قیمت و حق بیمه و مابقی چقدر می شود. یک سرم و چند قلم آمپول و یکی دو بسته قرص و شربت، همه ی داروهای نوزاد است. بیش از پنج هزار تومان هم خرج بر می دارد.
دکتر دستورالعمل تزریق را می نویسد و آدرسی را می دهد که باید کودک را برای تزریق به آنجا ببری. گویا شب یلدا تقدیرت غیبت خوردن از کلاس است.
یک ساعت و نیم هم سرم طول می کشد. شلوغی تزریقاتی و سر و صدای بچه هایی که برای تزریق آورده اند کلافه ات می کند.
موتورت را «بادبندی» کرده ای تا هیچ بادی نفوذ نکند. همسرت هم با اینکه خیلی بیش از تو خسته شده، به زور بچه را پوشانده و در بغل گرفته تا مبادا سرما اذیتش کند. با احتیاط و آهسته رانندگی می کنی. بی خیال کلاس! دیگر نمی رسی.
به خانه نزدیک می شوی. با خود فکر می کنی اگر چه خواهرها و برادرهایت و خانه ی پدر، دور است؛ ولی می شود در جمع همسر و فرزند بود. به خانه می رسی. یک اتومبیل سفید رنگ، جلو در خانه پارک شده. وای خدا! چه می بینی؟! دوباره یک نفر دیگر ماشینش را دقیق جلو در کوچک خانه تان پارک کرده است. پیاده می شوید. در را باز می کنی. همسر و فرزند داخل می شوند. ولی موتور نمی تواند وارد خانه شود! حال چه باید کرد. اتومبیل آشنا نیست. قطعا یکی، ته کوچه شب نشینی دارد و صاحب ماشین هم مهمانش است. خستگی چند ساعته ات مضاعف می شود. زنگ چند تا خانه را می زنی. ولی نتیجه ای نمی گیری. سه راه داری؛ یا مثل همیشه تحمّل کنی. یا از تک تک خانه ها سراغ بگیری که با یک حساب سر انگشتی بیش از چهل، پنجاه تا خانه می شود. تازه اگر، مهمان تازه وارد، از کوچه پس کوچه های بعدی نباشد! راه سوم هم کمک گرفتن از 110 است. شاید راه سوم عاقلانه ترین راهی باشد که در آن حال خستگی به ذهنت می رسد. چند دقیقه ای صبر می کنی و کمی آن طرف تر هم سراغ می گیری. سپس به 110 زنگ می زنی و جریان را می گویی. صدای مردی نظامی از پشت گوشی می شنوی که: « خوب بگو ماشینش را بردارد. دیگر چرا به ما زنگ می زنی؟» و مجبور می شوی دوباره جریان را از اوّل برایش بگویی و عاجزانه بخواهی کاری کنند. و البته او هم به تو قول رسیدگی می دهد.
خوشبختانه بعد از پانزده دقیقه ماشین سبز رنگ پلیس می رسد و آژیرش را ـ به جای زنگ خانه ـ به صدا در می آورد. سراسیمه به طرف در می روی. دوباره همان سؤال و جوابهای پشت تلفن تکرار می شود! و جناب نیروی انتظامی با یک جمله خیالت را راحت می کند: « تنها کاری که می توانیم بکنیم این است که به راهور خبر دهیم بیایند جریمه اش کنند.» و دنده عقب به طرف خیابان برمی گردد. البته با بی سیمش صحبت می کند که بعد از نیامدن راهور و گذشت چند ساعت می فهمی حتما به مرکز پلیس خبر داده که مورد سرکاری! بوده است!!! خب البته 197 هم که مثل همیشه خراب و سرکاری تر از سرکارهایش است!
موتورت را جلو در، دقیقا مقابل ماشین مهمان مزاحم یکی از همسایه ها فقل کرده ای. کاغذی را لای برف پاک کن اتومبیل گذاشته ای که رویش نوشته شده: « آقای محترم، لطفا جلو در منزل مردم پارک نکن! خودت بودی ناراحت نمی شدی؟! مردم آزاری بس است.» و البته چون کاغذ کمی کوچک است، نصف جمله ی آخر را کوچک و بدخط نوشته ای.
با صدای استارت اتومبیل خودت را به جلو در خانه پرت می کنی. اگر تو را نمی دید، حتی زحمت برداشتن و خواندن کاغذت را هم به خودش نمی داد. اصلا شاید برایش سؤال هم نشده است که در این خانه چرا باز است و موتورش چرا این ریختی این جا قفل شده؟!
شروع می کنی با او صحبت کردن که از اتومبیل پیاده می شود و می گوید: « آقا نگران نباش! همین یک شب یلدا بود. دیگر ماشینم را این جا پارک نمی کنم.» و البته وقتی داری توضیح می دهی که این مردم آزاری است و فرض کن این جا خانه ی خودت بود و... میان کلامت می پرد و می گوید: « می فهمم چه می گویی! به هر حال شما باید مرا ببخشید!» همین. و سوار می شود و می رود..
الآن دیگر آخر شب است و باید بروی بخوابی. امّا دلت نمی آید دوستان و دشمنان مجازی ات، این ماجرا را ندانند...


<      1   2      


بازدید امروز: 18 ، بازدید دیروز: 33 ، کل بازدیدها: 312205
پوسته‌ی وبلاگ بوسیله Aviva Web Directory ترجمه به پارسی بلاگ تیم پارسی بلاگ