سفارش تبلیغ
صبا ویژن

آراء خاموش کجا رفت؟

نویسنده: تارنما در 88/3/26:: 1:8 صبح

در معمول انتخابات ایران، بین 55 تا 75 درصد مردم مشارکت دارند. بنابراین بین 25 تا 45 درصد واجدین شرایط، در رأی گیری شرکت نمی کنند. سؤالی که برای همه ی کارشناسان و همچنین احزاب و گروه های سیاسی بسیار مهم است، این است که ذائقه ی سیاسی این گروه حدود 30 درصدی چگونه است؟

از صحبت هایی که اعضای جریان دوم خرداد در موارد متعدّد بیان داشته اند، این گونه به دست می آید که آن ها، این گروه از مردم را منتقد به دولت و وضع فعلی و خواهان اصلاحات اساسی در کشور می دانند. به بیان دیگر، این گروه، در نظر آن ها قطعا اصلاح طلب اند.

نمونه ی آن، سخنان سیدمحمد خاتمی در فیلم دوم تبلیغاتی میرحسین موسوی بود که با ولع هر چه تمام تر مردم را به شرکت در انتخابات دعوت می  نمود و بیان می کرد که در صورت مشارکت همه ی مردم، جناح حاکم در اقلیت خواهد ماند و در صورت کوتاهی بعضی ـ از جمله همین آراء غالبا خاموش جامعه ـ اقلیت طرفدار وضع موجود، اکثریت نسبی پیدا می کند.

کسانی که در جامعه ی ایرانی زندگی کرده اند و از نزدیک شهرها و روستاهای مختلف ایران را دیده اند و با اقوام و طوایف و مذاهب مختلف مردم ایران گپ زده اند، به راحتی می توانند این واقعیت را بفهمند که قشر عمده ای از مردم ایران " به وضع موجود" معترض اند و خواهان "اصلاحات اساسی" در کشور اند.

امّا یک نکته هست که برای بسیاری از سیاستمداران ـ از جمله جریان دوم خرداد ـ یا مغفول مانده و یا به عمد مورد غفلت قرار گرفته است؛ این که منظور این "قشر عمده" از "تغییر وضع موجود" و "ایجاد اصلاحات اساسی" چیست؟ آیا منظورشان همان تفکر اصلاح طلبی است که دوم خردادی ها سر می دهند؟ یا چیز دیگری در ذهن این گروه می گذرد؟

باز، کسانی که در جامعه ی ایرانی زندگی کرده اند، با کمی دقّت می توانند این را بفهمند، که اکثر مردم ایران، اصولی را که دین شریف اسلام و قانون اساسی بیان کرده، پذیرفته اند و در اعتقادات مذهبی و سنّتی خود، به آن پایبندند. این نقطه انحراف بزرگی بین "تفکر اصلاح طلبی دوم خردادی" و "آنچه در ذهن این قشر عمده" می گذرد، ایجاد می کند.

نکته ی دیگر این که مردم ایران برخلاف سیاسیون هرگز قائل به خط و مرزهای سیاسی نیستند. یعنی این گونه نیست که مثلا تفکر چپی داشته باشند  بعد به دنبال مصادیق آن بگردند. یا تفکر راستی داشته باشند و در مرحله ی بعد مصادیقش را جویا شوند. بلکه معیار اصلی برای آنها " چیزی است که در تفکرشان می گذرد". اگر آن را در نامزدهای اصولگرا یافتند، به او رأی می دهند و اگر در نامزد اصلاح طلب یافتند، او را بر می گزینند. و اگر در هیچ کدام از نامزدها نیافتند، یا مشارکت نمی کنند و یا برگ سفید تحویل می دهند.

نمونه ی بارز آن را در انتخابات هفتم با "نه" بزرگ مردم به جریان محافظه کار، و همچنین در انتخابات نهم با "نه" بزرگ آن ها به جریان "اصلاح طلب" مشاهده می کنیم.

نکته ی بعدی که بسیار مهم است این که تحلیل جامعه شناختی قبلی، فقط در آن "قشر عمده ی حدود سی درصدی" جاری نیست. بلکه در مورد همه ی مردم ایران صادق است.

و آخرین نکته: این تصور بسیار غلط است که اگر همه یا بخشی از آن "قشر خاموش" در انتخابات شرکت کردند، حتما به یک جناح خاص ـ مثلا اصلاح طلبی ـ یا نامزد خاص آنها ـ مثلا میرحسین موسوی ـ رأی می دهند. بلکه مردم، طبق آن چه گفتیم، به کسی یا کسانی رأی می دهند که در عین پایبندی به اصول و طرفداری جدی و عملی از تغییرات اساسی در مدیریت فرسوده ی کشور، اعتماد آنها را هم جلب کند.

حال می توان به راحتی تشخیص داد که چرا برخلاف "توهم دوم خردادی"، با این که بیش از نیمی از آن "قشر خاموش" در دهمین دوره ی انتخابات ریاست جمهوری شرکت کردند، "جریان اصلاحات" رأی نیاورد.

و به راحتی می توان فهمید که چگونه بسیاری از رأی ها به سبد نامزد "اصول گرایی" ریخته شد که هم خواهان "تحول جدی در مدیریت کشور" است، هم این تحول و تغییر را در "عمل" ـ در طول نزدیک به چهار سال ـ پیاده کرده است، و هم با سپر قرار دادن جان و هستی خود، در مقابل باندهای ثروت و قدرت و رانت ایستاد و هم با انتقال دولت به تمام نقاط دور و نزدیک این مرز و بوم و تشکیل کابینه ی هفتاد میلیونی، یک "اعتماد ملّی" واقعی بین مردم و مسؤولین ـ بخصوص مدیران کلان کشوری ـ ایجاد نمود.

نامزدی که آماج بسیاری از تهمت ها و دروغ های رسانه های داخلی و خارجی قرار گرفت. ولی توانست رأی قاطع مردم را کسب کند.


یک فرق اساسی بین تفکر اصولگرایی و تفکر اصلاح طلبی

نویسنده: تارنما در 87/12/28:: 10:3 صبح

   اصولگرا یعنی کسی که رسالت خود را در حفظ اصول جهان بینی پذیرفته شده اش می یابد. پس مهمترین کار یک اصولگرا، شناخت و تبیین اصول و دفاع منطقی از آن است. در مقابل، اصلاح طلب، کسی است که رسالت اصلی خود را اصلاح نافرمی ها و کژی ها می داند. یعنی به شناخت مشکلات و نواقص و نقایص جامعه ای که در آن زندگی می کند و یا حتی ایدئولوژی ای که معتقد به آن است، می پردازد و تلاش می کند آنرا اصلاح نماید.
   در تفکر اصولگرایی فرد می کوشد ابتدا مبانی و اصول فکری خود و دیگران را تبیین و تصحیح نماید و سپس به شاخه  و برگها برسد و آن را تحلیل و توصیف نماید. و با این دستاورد، توصیه ها و گزاره های انشایی و قانونی بسازد و احیانا اشتباهات و مشکلات را برطرف سازد. ولی در تفکر اصلاح طلبی، فرد می کوشد مسائلی را که به نظرش ناسازگار، نامناسب، متورم، و نافرم است، شناسایی کرده، آن را بیان کند و از این طریق، مبانی فکری خود را تصحیح و تکمیل نماید.
   مثلا یک اصولگرا در توجیه و تبیین ناعدالتی موجود در جامعه، ابتدا اصول زیربنایی عدالت را تبیین می کند و مبادی تصوری و تصدیقی بحث را کاملا شفاف می کند و در پی آن، به جستجوی علل ناخوانی هست ها با بایدها و به ریشه یابی انحراف شاخه ها از اصول می پردازد. ولی یک اصلاح طلب، ابتدا به انحرافها و نافرمی ها اشاره می کند و آنها را در شرایط اجتماعی موجود، خوب تبیین می کند و می کوشد علّتهای آن را بیابد سپس با توجه به آنچه هست و آنچه باید باشد، اصول و معیارها را تبیین و روشن می کند.
   نقد روش تفکر اصولگرایی:
   روش مذکور از این جهت برتری دارد که از اصل به فرع و از ریشه به اصل می رسد و این روند، کاملا با روش بحث منطقی و فکر بشر سازگار است و انسانها، با این طریق تفکر، کاملا مأنوس هستند. با توجه به اینکه ابتدا تمام مقدمات، مبادی تصوری و تصدیقی، به خوبی تبیین و تحلیل می شود، احتمال خطا در تبیین واقع، بسیار کم می شود. ولی مشکل عمده آن، در این است که اگر در شناخت و تحلیل ریشه ها اشتباهی صورت گرفت، از این اشتباه، فروع بسیاری ضربه می خورند و چه بسا از یک مقدمه اشتباه، گزاره های نادرست فراوانی تولید شود. اشکال دیگر این نوع تفکر این است که گاه در تعریف مبادی تصوری، تمام ثوابت و متغیرها دیده نمی شود و برخی از قلم می افتد. بخصوص وقتی که در تعریف و تبیین یک مبدأ تصوری، به داشته های ذهنی اکتفا شود و امور واقعی مدّ نظر گرفته نشود.
   نقد روش تفکر اصلاح طلبی:
   این روش، اگرچه دو اشکال تفکر قبلی را یا ندارد و یا کمتر دارد، امّا مشکل عمده اش این است که تشخیص امور نافرم و ناموزون بدون داشتن معیار صحیح قبلی، گاه بسیار عوامانه می شود و اموری را که بسیار معتدل و صحیح هستند، ناصحیح می پندارد. و چون قرار است با این داشته ها، معیار و اصل بسازیم، گاه تعاریف جامع و مانع نمی شود و مصادیقی در یک تعریف داخل می شود که ممکن است اصلا جزو آن معنا نباشند. همچنین ممکن است به مصادیقی از آن اصل اجحاف شده، داخل آن به شمار نیاید.
یک اشکال دیگر این روش فکر آن است که برای شناخت مصادیق عینی یک امر کلّی، باید قبلا تعریفی ـ حتی اجمالی و مبهم ـ در ذهن شخص باشد و با معیار و خط کشی آن تعریف، به شناخت مصداقها بپردازد و سپس آن امر کلّی را بنا نماید. این خود، به منزله ی یک دور فلسفی و تحصیل حاصل است. اگر چه خود آن نیست. یعنی اولا برخی امور آنقدر واضح اند که نیازی به بررسی مصادیق ندارند و فرد می تواند از داشته های فطری و طبیعی خود آن را تعریف نماید و مصادیق با آن سنجیده می شوند. و ثانیا تعریف دقیق بعد از احصای مصادیق، متأثر از تعریف اجمالی سابق است و این هم یک نوع نقص به شمار می آید و در حقیقت، این همان روش اصولگرایی است که به شکل ناقص انجام شده است.
   با توجه به آنچه گفتیم، می توان به برتری روش اصولگرایی بر اصلاح طلبی و فرع بودن اصلاح بر شناخت اصول پی برد. همچنین به نقص و احتمال خطای فاحش اصولگرایی بدون داشتن شمّ اصلاح طلبی. در حقیقت، اصولگرای موفق کسی است که هدف دومی هم داشته باشد و آن «اصلاح» است. و اصلاح طلب موفق کسی است که در مرحله قبل، اصول را خوب شناخته باشد و آنالیز کرده باشد. چه برای خود و چه برای کسانی که می خواهد با خود همراهشان کند.
  اکنون نظری بیندازیم به واژه هایی که امروزه و یا حتی از گذشته در جامعه سیاسی ما باب شده اند و افراد به دنبال تحقق آن در جامعه می باشند، تا روشن شود اصولگرایان و اصلاح طلبان تا چه اندازه در تعریف این واژه ها و شناخت میزان گژی و تأسیس راه هایی برای رفع آن موفق بوده اند. واژه هایی از قبیل: «عدالت»، «آزادی های فردی»، «جامعه مدنی»، «حقّ نقد منصفانه»، «پیشرفت»، «توسعه سیاسی»، «معنویت»، «اخلاق»، «دشمن» و...




بازدید امروز: 59 ، بازدید دیروز: 16 ، کل بازدیدها: 315983
پوسته‌ی وبلاگ بوسیله Aviva Web Directory ترجمه به پارسی بلاگ تیم پارسی بلاگ