چندم شخص مجهول
نویسنده: تارنما در 87/8/2:: 2:51 صبحمرد وارد صف شیر شد. نگاهی به صف طولانی کرد و سپس از شخصی که جلو تر از من ایستاده بود پرسید: به ما شیر می رسد؟ و جواب شنید که: ایشالله می رسد. با ایشالله ماشالله درستش کن! تازه وارد هم جواب داد: با این حرفها چیزی درست نمی شود. اینها همه چرت است. خانه از پایبست ویران است... راستش من هم مثل دیگران از توزیع ناعادلانه شیر و بی نظمی های اخیر ناراحت بودم. به هر حال سر صحبت باز شد و مثل همه ی تحلیل سیاسی های خیابانی مملکتمان، بحث به عقب افتادگی کشورهای مسلمان و پیشرفت غرب کشیده شد و سخن از حرف و شعارهای بی عمل مسؤولین و وام 100میلیونی نماینده ها و گزارش نجف زاده از نیویورک به میان آمد و اینکه کشورهای سنی از ما پیشرفته ترند و مملکت امام زمان (عج) عقب مانده است و رحم و مروت پرگشوده و به داد مردم نمی رسند و...گرماگرم این دست صحبتها بودیم که متوجه شدیم فقط دو سه نفر جلو ما مانده اند و پشت سرمان هم مثل همیشه ده بیست نفری اضافه شده اند. آقای تازه وارد که الان دیگر پشت سر ما بود، نگاهی به سبدهای شیر انداخت و وقتی متوجه شد فقط یک سبد مانده است، از ترس اینکه مبادا شیر نصیبش نشود، چنان دستپاچه شد که شروع کرد به هول دادن ما به طرف جلو و گفت: زود باشید پولتان را بدهید. زود باشید که الان تمام می شود. معطل کنید خانمها همه ی شیرها را می برند. و خودش بدون ملاحظه کسانی که جلوتر بودند، پولش را داد و شیرش را گرفت! گویا اصلا او نبود که این صحبتها را می کرد و سخن از رحم و مروت و انصاف و مردانگی و هزار شعار دیگر می راند. خوشحال برگشت. ناگهان چشمش من سراپا تقصیر و بقیه ی هم بحثی ها!!!افتاد و کمی تا قسمتی شرمنده شد و صبر کرد تا ما که جلوتر از او بودیم شیر گرفتیم. این بار خوشحال تر بود. بعد هم دوباره شروع کردیم به ادامه ی صحبتهای قبلی و اینکه در کشور ما انسانیت مرده است و ...
------------------------
پ.ن: در کشور ما یک عقیده ی نانوشته وجود دارد و آن اینکه مقصّر دیگرانند نه من و تو و او! راستی این دیگران کیست؟ و کجا زندگی می کند؟ من میخواهم از او شکایت کنم!