از آقای کروبی خوشم می آید. با شجاعت حرفش را می زند. از بیان واقعیت ها هم نمی هراسد. اگر چه همه ی آن ها را نمی گوید! بر خلاف بقیه ی اصلاح طلب ها، احمدی نژاد را پرکار و مثبت معرفی می کند. حتی پول گرفتن از امثال شهرام جزایری بدون تحقیق در حلال و حرام بودنش را هم انکار نمی کند.

از همه ی این ها گذشته، حزبی قوی تأسیس کرده است و یک تنه در مقابل مخالفانش ایستاده است. به شدّت معتقد به کار گروهی و حزبی است و برای رسیدن به اهداف حزبی اش، حاضر است در مقابل دوستان و شاگردان و هم فکرانش بایستد.

بیش از آن که به نتیجه فکر می کند، به وظیفه می نگرد و این که اصلاحات باید نهادینه شود. حتی اگر به قیمت رأی نیاوردن اصلاح طلب ها باشد... و خود را شاگرد و نماینده ی تامّ الاختیار امام (ره) معرفی می کند.

این دوره را نمی دانم، ولی در انتخابات قبلی، آن قدر جسارت داشت که در مقابل هم فکران و مخالفانش دو اتوبوس سبز همراهش کند تا جایی بدون حامی نماند.

آن قدر نفوذ دارد که توانسته است حزب کارگزاران را از هم بپاشد. و در مقابل، هم حزبی هایی قوی جمع کرده است که رو در روی دیگر اصلاح طلبان ایستاده اند و از او دفاع می کنند.

همه ی این ها را شاید بتوان نقطه قوت مؤسس حزب اعتماد ملّی دانست. ولی در میان این همه گزاره من جواب یک سؤال را نیافته ام.

شیخ و پدر اصلاحات ایران، چرا در این همه سال مبارزه و مسؤولیت و شاگرد پروری نتوانسته حتا یک شاگرد اصلاح طلب پر نفوذ و محبوب تربیت کند، که اکنون، در سال های کهولت سن، دستگیرش باشد. شاگردی که مثل او به کار گروهی و حزبی معتقد باشد و مانند دیگران شعار خروج از حاکمیت و گریز از قانون سر ندهد. ولی در عین حال، مانند شیخ بعد از دو سفر تبلیغی حنجره اش خسته و نفس بند نیاید و بتواند سنگینی بار ریاست جمهوری را از طرف او و حزبش تحمّل کند.

چرا شیخ نتوانسته است در عین شعار جوان گرایی ـ که خودش و دیگر نامزدهای انتخابات فعلی و گذشته بارها و بارها سر داده اند ـ یک نفر را جایگزین خود کند و خود در کنارش به هدایت او و تیمش بپردازد؟

و سؤال آخر: از آقای کرباسچی چه خبر؟