گاهی برخی می پرسند چرا فلانی تا دیروز تفکرات چنانی داشت و امروز تفکرات چنینی؟ یا چرا فلان آقا تا دیروز چنان فتوا می داد ولی امروز چنین؟ یا چرا تا دیروز پزشکان درباره فلان بیماری چنان می گفتند ولی الآن چنین؟
این بدیهی است که ما انسانیم و محدود در چهار بُعد که یکی از مهمترینش زمان است. نتیجه ی این گزاره جز این نیست که در ادراک واقعیتهای جهان ممکن است به خطا برویم و در آینده بفهمیم که اشتباه کرده ایم.
اندیشمند متعهد و آزاده کسی است که غلط بودن افکار گذشته اش را می پذیرد. کسی که با صراحت بگوید اشتباه کردم، انسان بزرگی است. اعتراف به خطا و جهل، نصف دانش است.
گاهی انسان از روی دانش و بینش ناقص، جهت گیری های غلطی در زمینه های علمی، سیاسی و غیره می گیرد که ممکن است به نتایج بدی هم منجر شود. این به خودی خود اشکالی ندارد و لازمه ی طبیعت بشر است. تا اینجا را داشته باشید.
حال کسی را تصور کنید که بعد از مدّتی فهمید که اشتباه کرده است. و فرض کنید این انسان، از طرفی دارای وجاهت سیاسی یا علمی است و از طرفی اعلام نکردن موضع غلط گذشته، مشکلاتی دیگر بیافریند. آیا او می تواند به بهانه ی اینکه ممکن است وجاهتش را از دست بدهد و شخصیتش خرد شود، بر موضع قبلی خود پای فشاری کند؟ قطعا اگر چنین شود، پاردوکسی در فرد به وجود می آید از انسانی متعالی و وجیه و انسانی پست و بی رحم. پارادوکسی که در آینده گریبان گیر او خواهد شد.
اگر هم با حیلت اندیشی از گذشت زمان و غفلت و فراموشی مردم استفاده کند و نظر جدیدش را اعمال کند، بدون اینکه آن گذشته را انکار نماید، باز از این جهت دچار تضاد است که گذشته را به باد فراموشی سپرده است. یعنی از طرفی ادعای صراحت نظر و صداقت دارد و از طرفی از نمایش گذشته اش، فرار می کند.
با این مقدمات بیایید به گذشته ی برخی نگاه کنیم. نمی خواهم اشاره به طیف یا فرد خاصی داشته باشم. مصادیقش را خودتان بیابید. خصوصیت این افراد این گونه است. اینها بدون اینکه گذشته ی خود را انکار کنند و از آن تبری بجویند، سیاستی کاملا در تضاد با آن پیش گرفته اند. این افراد که بجای پذیرش گذشته ی خود که از دید فعلی شان غلط است، آن را مخفی می کنند. هیچ جا بروزش نمی دهند و اگر کسی به این گذشته اشاره کند، فقط به این جمله بسنده می کنند که: « انسان باید مرد زمان خودش باشد.» ولی در جایی دیگر و جاهایی دیگر، کاملا به گذشته ی خود افتخار می کنند و معتقدند در آن شرایط بهترین تصمیم ها را گرفته اند و بهترین نظرات را داشته اند. این که انسان در هر زمانی به وظیفه اش عمل کند خوب است. ولی این که موضعگیری گذشته درست بوده و موضعگیری حالا هم درست است، پارادوکسی دیگر است. یعنی این فرد، بجای اینکه تبیین کند که ما در آن شرایط به جهت نقص بینش و دانش، دچار اشتباه شدیم و این برای ما و هر کسی دیگر طبیعی بود، صرفا جهت اینکه متهم به نقص علمی نشوند، به این جمله ی دو پهلو و مغالطی اکتفا می کنند که: « ما فرزند زمان خود هستیم.» حال از این آقایان باید پرسید، آیا منظورتان این است که اگر با علمیت و تجربه ی فعلی، همان اتفاق در همان شرایط پیش می آمد، همان نظر را داشتید؟ مسلما جوابشان مثبت نخواهد بود. چون با نظر و موضعگیری فعلی آنها ناسازگار است. از طرفی نمی خواهند متهم ـ بلکه محکوم ـ به نقص علمی در گذشته شوند. و از طرفی، نظر فعلی آنها چیزی غیر از گذشته است. اینها باید به یکی از سه ضلع مثلث واقعیت تن دهند. ولی از هر سه فرار ناشیانه می کنند. به نظر می رسد، باید اسم این فرایند را «پوپولیسم مضمر» یا «عوامفریبی پیچیده» گذارد. چرا که این گروه، هدفی غیر از جلوه گری برای عوام ندارند. اینها راهی برای دور زدن خواص نخواهند یافت و از همین نقطه ضعف، تیر می خورند. ولی با این کارشان، تنها عوام را برای مدتی ـ لا اقل تا وقتی که خواص به آنها اعتراض نکرده اند ـ فریب خواهند داد.
نیاز به پیش بینی در مورد اینها نیست. خود به دست خود هلاک خواهند شد. مگر اینکه راه رفته را بازگردند و به مسیر صحیح در آیند.
بگذارید چند مثال کلی بزنم؛ کسانی که در گذشته برخورد کاملا تهاجمی با مخالف داشته اند و فریاد مرگ بر سر او خالی می کردند و امروز سخن از گفتگو می زنند و بر مخالفشان درود می فرستند، کسانی که حکم به بطلان نماز غیر همفکرانشان می دادند و امروز آنها را می پرستند. کسانی که از قاتلان حقیقت دفاع می کردند و امروز آنها را دیوانه و ابله می دانند. کسانی که تا دیروز با تمام قوا علیه دین کار می کردند و امروز به اسم دین معروف شده اند. کسانی که تا دیروز هر گونه مخالفت با خود را تخریب می دانستند و امروز مخالف دیگران اند. کسانی که تا دیروز منقصه به روش و منش اولیای دین و بزرگان علم و خرد وارد می کردند و امروز خود را منتسب به آنها و بلکه یگانه رهرو آنها می پندارند. اینها همان ها هستند!