وقتی پای یک سیاه پوست به رقابتهای انتخابات ریاست جمهوری ایالات متحده باز شد، بسیاری اعتقاد داشتند که در سیاست داخلی و خارجی امریکا تحول بزرگی در حال روی دادن است و این تحول، به برکت فضای باز سیاسی این کشور است. شواهد ظاهری بر این مدّعی فراوان بودند. از جمله اینکه در کشوری که تا چند سال قبل حقوق سیاهان به خوبی رعایت نمی شد، اکنون یک سیاه پوست به نام باراک حسین اوباما می تواند نامزد پست ریاست جمهوری باشد ( و رأی هم بیاورد) و این بزرگترین دلیل بر مدّعای مذکور بود. دلیل دیگر، اعتقادات تحوّل گرایانه ی اوباما و نقد تند او نسبت به سیاست داخلی و خارجی جمهوری خواهان بود. به گونه ای که به صراحت پا روی خط قرمزهای تمام سیاسیون ایالات متحده گذاشت و سخن از خروج سریع از عراق و پایان اشغالگری و همچنین مذاکره ی بدون پیش شرط با جمهوری اسلامی ایران به میان آورد. شاید این ها و صدها عامل مثل این، برای مردم امریکا بسیار جذاب بود و بعد از سالها مشاهده کردند که یک نامزد انتخابات رده بالای این کشور، سخن از زبان آنان می گوید. لذا با رأیی قاطع به او رأی دادند.

Barack Obama

امّا یک نظر دیگر هم بود که می گفت، نامزد شدن اوباما و رأی آوردن او، فقط عوض کردن پوسته ی ماشین کهنه ی سیاست غلط امریکاست و موتور این ماشین، همچنان دل به جاده ی غلط سپرده است و می رود تا جایی که از تحمل بشر خارج باشد. آن موقع، خیلی ها این تحلیل را نپذیرفتند و آن را دشمنانه، متعصّبانه، غیر واقعی و متحجرانه! پنداشتند.

اما اکنون، به راحتی می توان طلیعه های این تحلیل درست را مشاهده کرد. جالب است، کسی که دم از پایان اشغالگری می زند، وزیر دفاع بوش ـ هدایتگر و همه کاره ی فعلی اشغال عراق ـ را به عنوان وزیر دفاع بر می گزیند. یا همان آغاز، یک صهیونیست بسیار افراطی را به عنوان مشاور بر می گزیند، و از رأی دهندگان اصلی به شروع جنگ عراق به عنوان وزیر خارجه و مشاور ارشد استفاده می کند.

 اینها نشانه ی این است که در سیاست بسته ی امریکا هیچ تغییری رخ نداده است. و جنگ فقط بر سر قدرت بوده است. این است که با دیدن تبلیغات و سخنرانی های پر شور اوبامای سیاهپوست یاد فیلم ساختگی بوش سفید پوست می افتم که قبل از انتخابات دور دوم ریاست جمهوری اش، روی آنتن تلویزیونهای ایالات متحده رفت ( که در آن، در شرایط بارانی، از هواپیما پیاده شده و لباسش را تن فرزند یک سرباز کشته شده ی جنگ عراق می کند و…) و به این نتیجه می رسم که در امریکا، این مردم نیستند که رأی می دهند و تصمیم می گیرند. بلکه احزاب هستند که با احساس مردم بازی کرده و با روانشناسی دقیق، مطالبات آنها را به دست آورده، از آنها نردبانی برای رسیدن به قدرت استفاده می کنند. در حقیقت، در امریکا هم مثل بسیاری کشورهای دیگر و حتی بسیار بیشتر از بسیاری کشور های دیگر (از جمله ایران خودمان) بر موج مطالبات مردم سوار می شوند و به آنجا می روند که خودشان می خواهند! Barack Obama

به هر حال می توان به قطع ادّعا کرد که در انتخابات اخیر امریکا، یک بار دیگر مردم این کشور فریب خورند. و البته با یک تفاوت. و آن اینکه، یک نفر دیگر هم فریب خورد. و آن، خود اوباما بود که اصالت خود را برای رسیدن به یک قدرت مجازی، فروخت. در حقیقت، سیاسیون ایالات متحده، هم با افکار عمومی مردم و احساسات آنها بازی کردند و هم سیاهان ـ و در رأسشان اوباما ـ را به بازی دادند.