از چند روز پیش از آمدن رهبر معظم انقلاب بود که به راحتی می توانستم «انتظار» و «اشتیاق» را در چشمان مردم قم ببینم. اگرچه قرار بود این سفر یک هفته زودتر به عنوان سفری حوزوی انجام شود، و همین باعث شده بود تا مردم کمی سر در گم باشند و انتظاری همراه با ابهام داشته باشند، ولی بالاخره با معلوم شدن زمان سفر استانی رهبر انقلاب، نشانه های اشتیاق مردم برای هرچه زودتر رسیدن موعد «زیارت» آشکار شد.

هر چه به زمان ورود «آقا» نزدیک تر می شدیم، این «انتظار»، پرشور تر می شد. هرچند محرّک هایی چون جایگاه های بسیج و برخی جایگاه های مردمی در این زمینه بی تأثیر نبود، ولی بالاخره «قم»، قم بودن خود را نشان داد. از پوسترهایی که مردم به اتومبیل ها و موتور سیکلت های خود چسبانده بودند، تا آویزی ها و بنر هایی که مؤسسات و سازمانهای دولتی و مردم نصب کرده بودند، تا آن مغازه ای که کلیه اجناس خود را به مناسبت ورود رهبری با 5 درصد تخفیف عرضه می کرد، همه و همه نشان از یک حقیقت داشت. همه می گفتند که مردم قم منتظرند «رهبرشان را ببینند.»

با این که چند بار دیگر توفیق دیدار رهبر را داشته ام، اما این اشتیاق احساس عجیبی را به من منتقل می کرد. هنوز نمی توانم جوانب این احساس عجیب و زیبا را توصیف کنم!
گاه از خود می پرسیدم اگر قرار باشد روزی امام زمان (عجّل الله تعالی فرجه الشریف) ظهور کند، مردم چگونه خواهند بود؟ احساس می کردم این بار، تفاوتی با دفعات گذشته دارد.

به پسرم قول داده بودم که او را جایی ببرم که بتواند «آقا» را از نزدیک ببیند. هر چند ازدحام روز استقبال، آزار دهنده بود و برخی تجربه های گذشته کافی بود تا از این ازدحام فرار کنم. به هر حال، با خانواده قرار گذاشتیم که بجای رفتن به مسیر استقبال، به محلّ سخنرانی آقا برویم تا بتوانیم به راحتی ایشان را، هرچند دیرتر از دیگران، زیارت کنیم.
جالب این جا بود که تقدیر دیگری برای ما رقم خورد و باعث شد بعد از دیداری که چند سال پیش با آقا داشتم، این دیدار برای من و پسرم بسیار دلچسب باشد.

کسانی که به خیابان باجک (19 دی) وارد می شدند به راحتی می توانستد ازدحام و فشار جمعیت را در هنگام ورود رهبر متوجه شوند. با این حال، به کنار داربست هایی که وسط خیابان کشیده بودند رفتیم. ساعتی منتظر شدیم. فشار جمعیت حتی پیراهن مرا پاره کرد. ولی توانستیم آقا را از فاصله‌ی یک متری ببینیم و چشمانمان به جمالشان منوّر شود. این بهترین سوغاتی بود که رهبر برای «ما» آورده بود.

به هرحال، به اشتیاق شنیدن سخنانش به دنبال کاروان اتومبیل ها، درگیر با سیل جمعیت به راه افتادیم و نم نمک به میدان «آستانه مقدّسه» رسیدیم. باورم نمی شد که بتوانیم وارد میدان آستانه شویم. خیلی راحت در جایی قرار گرفتیم که هم آقا را می دیدیم و هم صدایش را می شنیدیم.

فردا قرار است «رهبر» با حوزویان دیدار عمومی داشته باشند. هر چند با استقبال و قرعه کشی های انجام شده، و بی اطلاعی از لزوم «ثبت نام اینترنتی»، دیگر امیدی به یافتن «کارت ملاقات» نداشتم، اما دلم روشن بود که به گونه ای این دیدار هم انجام می شود. تا دیروز، فقط وعده هایی برای دریافت کار از برخی دوستان نزدیکم دریافت کرده بودم. اما امروز، دو عدد کارت به دستم رسید. یکی را برای خود و دیگری را برای «همسرم» گذاشته ام. امیدوارم تقدیرمان به گونه ای شود که بتوانیم رهبر را باز ملاقات کنیم.

در پایان: معتقدم، ملاقات، تنها مقدمه ای است برای «شبیه شدن» و «به کمال رسیدن» و «خوشبختی»!
-------------

پس نویس: اوج حقارت، کینه، حسد و سوزش کسانی را که دارد جانشان از این دیدار و استقبال در می آید، می توان در فضای وبلاگهای آن وری! دید.  این دو سه سطر را در جواب گزافه گویی های آنها اضافه می کنم: برای دیدار رهبرم، نه تنها حاضرم پیراهنم پاره شود و در فشار جمعیت و و زیر گرمای سوزان آفتاب قم قرار بگیرم، که حاضرم جان خود و خانواده ام را هم فدا کنم. این اعتقاد همه‏ی اعضای خانواده‏ی من است.